۱۳۸۹/۱۲/۳

نمایشگاه گوشواره و انگشتر
اول تا دهم اسفند ماه
کافه رمنس

- سلام
- کجا بشینیم؟
- می خوای اونجا در پنجره بشینیم؟
- نه، بیا اینجا بشینیم.
رفتن نشستن سر میز چهار که یه میز گرد با سه تا صندلی کنار پیانو بود، شاد و خندون، براشون منو بردم، مدتی گپ زدن و خندیدن، رفتم سفارششون رو گرفتم، دختر مثل همیشه ترک سفارش داد و پسر شیک قهوه. سفارششون رو زدم و براشون بردم. رفتم مشغول کارهام شدم و به مشتریهای دیگه رسیدم. یه کمی که سرم خلوت شد، برای اینکه خستگی در کنم رفتم یه چایی ریختم و نشستم که یه ذره کتاب بخونم. همین جوری نگاهم متوجهشون شد، دیدم دختر سرشو انداخته پایین و داره به پاهاش و مانتوش نگاه می کنه و پسر هم دست به سینه نشسته و به پنجره نگاه می کنه. دختر مثل اینکه متوجه شده باشه نگاهی روش متمرکزه یه نگاه به من کرد و من فوری نگاهم رو دزدیم که مزاحمشون نباشم. دختر دوباره بهمن نگاه کرد و بعد به دفعه کیفشو برداشت و بدون هیچ حرف ونگاهی از پله ها پایین رفت. پسر کمی نشست و بعد به آرومی کتش رو پوشید و اومد میزشو حساب کرد و به سمت پله رفت. من کمی به جای خالی اونا خیره شدم و بعد رفتم که میزشون رو جمع کنم.

۱۳۸۹/۱۱/۲۳



















صــاف و صادق، دل مــثال آیـــینــــــــه

بی غرض دور از ریا باشد خصال آیینه


چوبین آیینه
نمایشگاه قابهای چوبی آیینه
بیست و یکم تا سی ام بهمن هشتادونه