۱۳۸۹/۳/۲۳

داستانهای روزمره



هفته دوم از ماه ششم
همیشه وقتی می یومدن مثل یه جفت کبوتر عاشق بودن. ولی ایندفعه با عجله و بدون هیچ سلام علیکی اومدن و رفتن سر جای همیشگیشون نشستن. همین باعث شد که توجهم بهشون جلب بشه. اول آروم با هم حرف زدن ولی یواش یواش صداشون بلندتر شد. جوری که تقریبا همه میشنیدن. دختر گفت: تو تازگی داری چیزهایی از خودت نشون میدی که منو اذیت می کنه و احساس می کنم اشتباه کردم. پسر گفت: من کاری نکردم تو عوض شدی. دختر جواب داد: تو منو خیلی اذیت کردی. پسر گفت: پس تو چی؟ مگه تو منو کم اذیت کردی و . . .
دختر از جاش بلند شد که میز رو حساب کنه و بره. پسر اومد جلوی بار و گفت اون می خواد حساب کنه. دختر گفت: لازم نکرده و زد زیر گریه. پسر دستشو گرفت و بردش سرجا شون. دوباره شروع کردن به حرف زدن و این دفعه دختر فقط گریه می کرد. من که حسابی حواسم جمعشون بود، بلند شدم برای دختر دستمال بردم. صورتشو بوسیدم و گفتم: حرف بزنین، با حرف درست می شه! دختر گفت: نمی شه، همه چی داره تموم می شه و باز گریه کرد. حلقه هاشون رو در آورده بودن و انداخته بودن روی میز. من تنهاشون گذاشتم و اونا اداما دادن.
اونا از مدتها قبل می آومدن کافه، نامزد شدن، خانواده هاشون اومدن، خواستگاری کردن و همه این اتفاقات همین جا افتاد و بعد از مدتی نیومدن و وقتی اومدن عروسی کرده بودن! حالا بعد از دو سه ماه بینشون اختلاف افتاده بود! من احساس می کردم اونا بچه های خودمن، بچه های کافه و دلم می خواست این اتفاق نیوفته. سعی کردم تا جایی که اجازه داشتم دخالت کنم. مدتی نشستن و حرف زدن بعد حلقه هاشون رو برداشتن و دوباره دستشون کردن. دختر داشت دماغشو بالا می کشید و هنوز گریه می کرد ولی ظاهرا آروم تر شده بود. وقتی داشتن از پله ها می رفتن پایین، دوباره رفتم بغلش کرد و بوسیدمش و گفتم سخت نگیره و مسئله رو با گفتگو فکر حل کنه. و اونا رفتن. امید وارم بتونن مشکلشونو حل کنن.
کافه، داستانهای زیادی داره. از رنگ و بوهای گوناگون، شاد، غمگین و اینا همه داستان زندگی های عجیب ما آدمای عجیبه! آدمایی که فقط یک بار فرصت زندگی کردن داریم.
فریده عصاره

۲ نظر:

  1. ناشناس۳۱.۳.۸۹

    داستانهای کافه تون قشنگه خوشحالم که میبینم اینقدر به همه چیز دقت میکنین
    از مشترهای ثابت کافتونم من و دوستام ... از همون روز های اول آذر که بازش کردین...با جاهای ثابت و سفارش های ثابت. بخصوص کیک خامه ی شکلاتی
    خیلی کتاب خوندن تو کافتونو دوست دارم
    واقعا جای دلچسبیه
    نمیدونم کسی که اینارو مینویسه کیه ولی حدس میزنم همون خانوم میانسالی باشه که همیشه بغل پیانو میشینه
    عالیه متناتون وو صد البته کا فه تون

    پاسخحذف
  2. دوست۵.۴.۸۹

    انشاء الله که درست می شه

    پاسخحذف