۱۳۸۹/۷/۷

داستانهای روزمره


هفته چهارم از ماه دهم

دیشب بعد بستن کافه، وقتی داشتم می رفتم خونه، سوار تاکسی شدم، طبق معمول همیشه شیشه را دادم پایین (همیشه عاشق اینم که باد بخوره تو صورتم) و همینطور که نسیم خنک آخرین روزهای تابستون به صورتم می خورد، رفتم تو فکر های خودم. عادت کردم که شب تو راه برگشت روزمو مرور کنم. همینطور که به بیرون چشم دوخته بودم و بی هدف مناظری رو که همراهم حرکت می کردن و نگاه می کردم. توجهم به درختای کنار خیابون جلب شد. همه شونو بررسی کردم. تک به تک. بعد دیدم که زندگی و حیات ما آدما چقدر به درختا شبیه. توی اون همه درخت کمتر درختی پیدا می شد که صاف باشه و راست به سمت بالا رفته رشد کرده باشه. روی بدنه اونها غده های زیادی بود، پوستهای کنده شده، جای ضربه، شاخه های جانبی و . . . .
دیدم ما ‌آدما همینطوریم. کمتر آدمی پیدا می شه، یا اصلا جز موارد معدودی پیدا نشه که صاف و راست رشد کرده باشه. همه ماها هم تو زندگیمون زیاد کج و معوج شدیم. ضربه های زیادی خوردیم و زخمهای زیادی روی تن و روحمون پیدا شده. ماهام حواشی زیادی داریم و مسیرهای درست و غلط و بیراهه های زیادی رو تجربه کردیم.
درخت ریشه اش تو خاکه. از زمین و آب و هوا تغذیه می کنه و به سمت نور حرکت می کنه. حالا تو هر کاری می خوای بکن. زندگی درخت به سمت نوره. حتما یادتونه که وقتی بچه بودیم، تو مدرسه آزمایش می کردیم که دونه لوبیا رو تو گلدون می کاشتیم و اونو زیر سرپوش تاریکی می ذاشتیم که فقط یه سوراخ داشت. وقتی بعد از مدتی سرپوشو بر می داشتیم، می دیدیم که لوبیا به سمت سوراخ تغییر مسیر داده و بعد از مدتی شاخه لوبیا از سوراخ بیرون می یومد و باز می رفت به سمت بالا.
درختا شاخه های جانبی زیادی دارن و حتما دیدین که هرازگاهی اونارو هرس می کنن. اینکار باعث می شه که غذا به بدنه اصلی درخت بیشتر برسه و انرژی پخش نشه و هدر نره و در نتیجه تنه درخت و ریشه ش محکمتر و سخت تر و کلفت تر می شه و برگهاش درشت تر.با خودم فکر می کردم اگه ما آدما باغبون وجود خودمون باشیم و سرپوشهایی رو که ما رو از نور دور می کنه پیدا کنیم و حذفشون کنیم یا بتونیم روزنه ایی در اون به وجود بیاریم و اگه بتونیم زوائد زندگیمونو که باعث هدر رفتن انرژی و نیرومون می شه بزنیم و خودمونو هرس کنیم حتما با سرعت بیشتری رشد میکنیم و به سمت نور که همون آگاهی و کمال و موفقیته و در نهایت احساس آرامش و امنیت و رضایت به مامیده، حرکت کنیم. تو همین فکرا بودم که به مقصد رسیدیم و احساس خوبی داشتم از اینکه یه بار دیگه به پیوند کل موجودات هستی پی بردم و اینکه همه چی در این دنیا نشونس و می شه از همه چی درس گرفت

۱۳۸۹/۷/۲

نمایشگاه


ماهی
نمایشگاه زیور آلات مس و برنج
مریم نجار
اول تا دهم مهرماه هشتاد و نه

۱۳۸۹/۶/۲۰

نمایشگاه


اولین نمایشگاه آواز غفاری
بیست و یکم تا سی و یکم شهریور ماه

۱۳۸۹/۶/۱۵


(حافظ - استاد فرشچیان)


بحسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد / ترا در این سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند / کسی به حسن و ملاحت بیار ما نرسد
بحق صحبت دیرین که هیچ محرم راز / بیار یک جهت حق گزار مانرسد
هزار نقش برآید زکلک صنع و یکی / بدلپذیری نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار کائنات آرند / یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد
دریغ قافله عمر کانچنان رفتند /که گردشان به هوای دیار ما نرسد
دلت به رنج حسودان مرنج و واثق باش / که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را / غبار خاطری از رهگذار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او / به سمع پادشه کامکارما نرسد

۱۳۸۹/۶/۱۴

هفته اول از ماه دهم

بعضی وقتها ما آدما با خودمون و با زندگی لج می کنیم. نمی دونیم چرا؟ درسته که ما آدما حق انتخاب داریم و اختیار زندگیمون به عهده خودمونه ولی روند طبیعی حیات و زندگی چیزیه که ما حق دخالت تو اونو نداریم. همین چند روز پیش خوندیم و شنیدیم که زن جوونی خودشو زیر مترو انداخته یا پسر جوونی خودشو از روی پل شریعتی انداخته وسط بزرگراه. نمی دونم شاید من اشتباه می کنم ولی ما هیچ وقت نشینیدیم و ندیدیم که گیاهی با خودش و طبیعت لج کنه و در بهار سبز نشه یا اینکه مثلا برعکس داخل خاک به سمت پایین رشد کنه. یا مثلا یخها تصمیم بگیرن که آب نشن یا مثلا خورشید بیرون نیاد و شب بمونه.
زندگی کردن و رشد کردن و شاد بودن و لذت بردن و لذت بردن روند طبیعی هستی آدماس. آدم حق داره که زندگی کنه و از زندگی و رشدش لذت ببره و هیچ کس حتی خود آدم حق نداره این حق رو از آدما بگیره. مشکلات تو زندگی همه آدما هست و راستی، آیا اسم اینا مشکلاته!؟ مشکل واقعا چیه؟! اگه زندگی رو یه مجموعه ببینیم و همه این مسائلی رو که پیش می یاد جزئی از زندگی و تجربه هایی برای محک زدن توانایی ها و رشد کردن ببینیم، اگه سعی کنیم با زندگی و با خودمون آشتی کینم، خودمونو بشناسیم و مهارتهای خودمونو برای روبرو شدن با مسائل افزایش بدیم، آیا واقعا مسئله ای هست که بشه اسمشو مشکل و مانع گذاشت که بتونه مارو از مسیر زندگی باز داره و یا مارو به جایی برسونه که تصمیم بگیریم برخلاف روال هستی قدم برداریم؟!
زندگی هر چقدر هم که سخت و پیچیده باشه، آدم از اون سخت تر و پیچیده تره. بهتر نیست قبل از هر تصمیم فکر کنیم که آیا داریم راحت می شیم یا داریم از بودن، فرار می کنیم؟! راستی شما فکر می کنید بین مشکلات سخت و آدمای سخت، کدومشون پیروز می شن؟! من فکر می کنم که این آدمای سختن که در شرایط سخت، پیروز می ش.
فریده عصاره