۱۳۸۹/۹/۳۰


نمایشگاه شال گردن
سارا حشمتی
سمیه شاه محمدی
اول تا دهم دی ماه 1389
کافه رمنس

۱۳۸۹/۹/۲۸


یلدا از جشن های شبانه ایرنیان کهن است که تا امروز برگزار می شود. شرق شناسان معتقدند که آیین شب یلدا چندین هزار سال در ایران قدمت دارد.
در ایران باستان تاریکی نماینده اهریمن دانسته می شد. ایرانیان در آخرین شب پاییز- درازترین و تاریک ترین شب سال- تا سپیده دم بیدار می ماندند تا اندوه غیبت خورشید و تاریکی و سردی، روحیه آنان را ضعیف نکند و با طلوع افتاب و حصول اطمینان از بازگشت خورشید به رختخواب می رفتند و روز بعد که خور روز یعنی روز تولد خورشید یا دی گان نام دارد را به استراحت می پرداختند تا مبادا مرتکب بدی گردند زیرا میترا ارتکاب هر کار بد در روز تولد خورشید را گناهی بزرگ می شمرد.در این روز همه از جمله شاه لباس ساده می پوشیدند تا یکسان به نظر آیند، تمام بردگان و غلامان و کنیزان آزاد بودند و هیچ کس حق دستور دادن نداشت و کارها داوطلبانه انجام می گرفت. در این روز جنگ و خونریزی و حتی کشتن حیوانات ممنوع بوده.
در شب یلدا سفره ایی به نام میزدmayzad گسترده می شده که شامل میوه های تازه فصل و میوه های خشک شده ی فصلهای دیگر بوده. اما این شب به نام چله نیز معروف است ، شب چله (چهل روز مانده به جشن سده).
جشن سده یا شب سیاه و سرد بزگترین جشن آتش و از کهن ترین آیینها در آغاز شامگاه دهم بهمن ماه است. مردمان سرزمین های ایرانی بر بلندای کوه ها و بامها آتش می افروحتند و بنا بر زبان و فرهنگ خود سرودها و ترانه های گوناگون می خواندند و آرزوی رفتن سرما و آمدن گرما را می کنند. جشن سده هیچگاه به هیچیک از اقوام و ادیان باستان ارتباطی نداشته و همواره جشنی ملی و بر گرفته از شریط اقلیمی و رویدادهای کیهانی بوده است .
اما امروز فقط بخشهایی از این مراسم به صورت سنت نه عقیده برگزار می شود. میوه هایی مانند انار و هندوانه پای ثابت شبهای چله شده و آجیل مخصوص آن نیز همه جا هست گرفتن فال حافظ از آداب دیگر این شب است که معمولا توسط بزرگ جمع انجام می شود و اما رسم مهمانی آن و دور هم جمع شدن دوستان و آشنایان، شادی کردن و خندیدن همچنان پا برجاست که نهایت تا ساعات آخر شب طول می کشد نه تاصبح! و به این ترتیب طولانی ترین شب سال را طی می کنند.



یلدایتان مبارک
در طولانی ترین شب سال منتظرتان هستیم
عاشقانه

آنکه می گوید دوست ات دارم
خنیاگر غمگینی ست
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود

هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.
عشق را
ای کاش زبان سخن بود

آنکه می گوید دوست ات می دارم
دل اندهگین شبی ست
که مهتابش را می جوید.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره گریان
در تمنای من.
عشق را
ای کاش زبان سخن بود
احمد شاملو

۱۳۸۹/۹/۲۰

دوستان عزیز
کافه در روزهای چهار شنبه و پنج شنبه -تاسوعا و عاشورای حسینی- تعطیل می باشد.

نمایشگاه


راز قهوه
سومین نمایشگاه نقاشی با قهوه
غلامرضا شاه حسینی
بیست و یکم تا سی ام آذر ماه هشتاد و نه
کافه رمنس

باغ من . . .

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست؛
با سکوت پاک غمناکش

ساز او باران؛ سرودش باد
جامه اش شولای عریانی است
ور جز اینش جامه ای باید؛
بافته بس شعله ی زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید؛ هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نو میدان؛
چشم در راه بهاری نیست

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟!
داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونی است اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها پاییز

مهدی اخوان ثالث

۱۳۸۹/۹/۱۱

نمایشگاه

نیلمان
نمایشگاه انواع زیور آلات نقره(کار دست)
نیلوفر یزدانی
دهم تا بیستم آذر ماه
کافه رمنس


۱۳۸۹/۹/۹

داستانهای روزمره

هفته دوم از ماه یازدهم
سالها پیش وقتیکه نوجون بودم کتاب شازده کوچولو رو خونده بدم. حتما می دونین راجع به کدوم کتاب حرف می زنم! شازده کوچوکو شاهکار "آنتوان دوسنت اگزوپری" کمتر کسی پیدا می شه که اونو نخونده باشه یا در موردش نشنیده باشه!
اون موقع برام یه داستان لطیف و زیبا بود. دو سه سال پیش دوستی بهم توصیه کر که اونو دو باره بخونم و منم خوندم. این دفعه چیزای بیشتری دستگیرم شد. در مورد آدما روابطشون و . . .. اما امشب که کتاب "نماد گمشده" تازه ترین اثر "دن براون" نویسنده کتاب معروف "کد داوینچی" رو تموم کردم، کتابی که در مورد نمادها و رمز و راز و‌آیین هاست، یه دفعه رفتم تو فکر کتاب شازده کوچولو و یه دفعه یه چیزی تو ذهنم جرقه زد. فکر می کنم تازه حالا داستان رو دارم می فهمم! کتاب شازده کوچو کتابیه پر از نماد و راز! و به قول دن براون: همیشه پیچیده ترین چیزها، ساده ترین چیزهاست و جلوی چشم ماست و ما نمی فهمیم.
اونجایی که قهرمان داستان تو بچگی اون نقاشی رو می کشه و می ذاره جلوی پدر و مادرش و از اونا می پرسه که این چیه؟! در حقیقت می خواد بگه که شکل ظاهری چیزها نباید مارو فریب بده و تو دل هر تصویر به ظاهر ساده ایی، می تونه پیامی باشه که حتی ما فکرش رو هم نمی کنیم. و یا اونجا که وقتی بزرگ کی شه و با شازده کوچولو برخورد می کنه و اون ازش می خواد که برّه براش بکشه و بعد از جند بار کشیدن برّه، شازده کوچولو قانع نمی شه، اون یه جعبه می کشه و می گه : برّه ایی که می خواستی تو این جعبه س!. یا سفر های شازده کوچولو و برخوردش با پادشاهان سیاره های مختلف، سفر آدمهای به درونشون برای دیدن عادات و اخلاقها و روشهایی که می تونه مانع رشد اونا به سمت کمال بشه!
- پادشاه اخترک اول مردی بود که دنبال رعیتی می گشت که دائم بهش دستور بده و اون مطیعش باشه!
- پادشاه اخترک دوم مردی خودپسند و مغرور که دنبال کسی بود که اون تحسین و ستایش کنه.
- پادشاه اخترک سوم مردی می خواره که می خواست با مستی سرشکستگی هاشو فراموش کنه.
- پادشاه اخترک چهارم مردی که فقط به پول و تجارت فکر می کرد و حساب وکتاب همه چیز رو داشت.
- در اخترک پنجم فانوس بانی بود که فقط دستورها رو اجرا می کرد! اونهم دستورهایی که متعلق به سالها پیش بود و حالا که شرایط عوض شده بود، بدون فکر باز همون کار رو تکرار می کرد و اسمشو می ذاشت وفاداری!!
- در اخترک ششم نویسنده ایی - جغرافی دان ـ بود که کتابهای بسیار قطوری می نوشت ولی حتی پاشو از اطاقش بیرون نذاشته بود و هیچی از محیط اطرافش نمی دونست و بدون اینکه اطلاعاتی از پیرامونش داشته باشه فقط می نوشت! . . .
اگر درست دقت کنیم در همه این دیدارهای شازده کوچولو رمز و راز هست و اون پادشاهها، هر کدوم خصلتها و خلق و خوهایی هستن که می تونن پادشاه جسم و روح ما باشن و نوع نگاه و نگرش ما رو به دنیا و هستی عوض کنن! و حالا که از این زاویه به این کتاب نگاه کردم ، دیدم که داستانش خیلی پیچیده تر از اونیه که فکر می کرده و پیام هایی داره که در کتابهای خیلی جدی تر فلسفه، روانشناسی و . . . می تونست پیدا شه! و حالا خوندنشو به شما هم توصیه می کنم! اونم با این نگاه که با تغییر زاویه دید، شکل چیزها می تونه عوض بشه و ما نباید به ظاهر و شکل ظاهری چیزهایی که می بینیم اکتفا کنیم! مثل دیدن یه آفتاب پرست روی درخت! یا حشره بید روی برگهای خشک که کاملا همرنگ محیط می شن و باید با دقت خاصی نگاه کرد تا بشه اونا رو دید!

۱۳۸۹/۹/۳

در آغاز رویا بود
در ذهن رویید
با عشق آمیخت
و با کار متولد شد

با درورد
به مناسبت عید سعید غدیر خم و سالگرد افتتاح کافه رمنس در روزهای پنجنشبه –چهارم آذر- از ساعت هفده و جمعه -پنجم آذر- از ساعت پانزده مراسم ویژه ایی در کافه برگزار می گردد. خوشحال می شویم مهمان ما باشید.
لطفا تماس بگیرید و به تعداد نفرات جا رزرو نمایید.

۱۳۸۹/۹/۱

نمایشگاه


نمایشگاه عکس
علیرضا اکبری
اول تا دهم آذر ماه هشتاد و نه

۱۳۸۹/۸/۱۳

نمایشگاه

به بیان درنیامدنی ها به نمایش در می آیند
آثار مرتضا مرتضایی
یازدهم تا بیستم آبان ماه هشتاد و نه
کافه رمنس


ستاد خبری نمایشگاه نقاشی های فرابیانی، گزارش داد:
نقاشی های فرا بیان گرای سید مرتضا مرتضایی، یازدهم تا بیستم آبان ماه در کافه /گالری رومنس به نمایش در می آید.سید مرتضا مرتضایی بدون اشاره به عنوان اصلی نمایشگاه، مفهوم کلیدیِ نقاشی هایش را«به بیان درنیامدنی» یا نوعی «فرابیانی» خواند و نیز در تلاش برای بیان مفهوم آن هاگفت: «شخصاً، به عنوان پدیدآورنده ی این نقاشی ها، چیز خاصی درباره ی آن هانمی دانم؛ همین قدر می دانم که در اجرای آن ها، خود را فارغ از نگره های مختلفهنری، موضوعات و تصاویر آشنا یا ناآشنا می دیدم و آزادانه و با هیجان کارم را انجاممی دادم.» وی در ادامه افزود: «در واقع به طور قطع در این باره، هم رای با والتربنیامین، فلیسوف آلمانی هستم که می گوید، اثر هنری چیزی می گوید، که آفریننده اش ازآن بی خبر است و بدین سبب است که تأثیر و تأویل خودم را در خوانش و مشاهده ی اینآثار دخیل نمی دانم.»در ادامه، جنبه های اکسپرسیونیستی و شخصی این آثار، توسط این نقاش مورد تأکید قرارگرفت و عنوان شد: «طیف اکسپرسیونیستی و گاه آبستراکت ـ اکسپرسیونیستیِ نقاشی ها، بهعبارتی شخصی بودن شان را برجسته می کند که آن ها را حاصل بیان های متنوعی می داندکه با عناوینشان مفاهیم کلی یی را در پی دارند، اما در گفت و گو و ارتباط باآن ها، برداشت های بیانیِ یگانه ای صورت نمی گیرد، اما رشته های بسیار زیادیبه-صورت گسسته و متداوم از سوی مخاطبانشان شکل می گیرد که می تواند همه شان رابیان نشدنی بنامد.»وی همچنین اصرار داشت بگوید: «با این همه، بخش بسیار زیادی از انگیزشی که این نمایشگاه را پشتیبانی می کند، شرایطی است که نقاشی ها و نمایشگاه، برنامه ی نمایش آن ها را در یک کافه/گالری (محملی اجتماعی ـ فرهنگی) رقم می زند که نقاشی ها ونمایشگاه را شکل های بیانیِ فراوان و شدیدی عنوان می کند.»او در ادامه گفت: «بخش زیادی از مفاهیم و بیان های نمایشگاه در عنوان آثار، اصالت آن ها و بازگویی نگرانی های مربوط به آن هاست؛ گویا رویاها، کودکان و به طور کلی انسان، هستی و مهم تر از آن مرگ، کانون هایی بوده اند که بسیاری از نقاشی های این نمایشگاه در انتقال به مخاطبان شان درنظر داشته اند.»مرتضایی هم چنین یادآور شد: «نقاش این نقاشی ها، برای خلق هنری که تصوری برایش نداشت، آزادانه و بی خیال به سراغ شان رفته است و حال، فاصله ی زیادی از آن هاگرفته است تا تماشاگران شان در مواجهه با آثار، خود را آزاد و رها حس کنند، هر چندمخاطبان این نقاشی ها، هریک بیان شان را در درون شان می پرورانند و شاید همین موضوع، مانع ارتباط های زیبایی شناختی با آثار شود.»اختصاص بخشی از فروش نقاشی ها به کودکان کانون اصلاح و تربیت و نیز کودکان کار، ازنظر مرتضا مرتضایی، بر اساس خصلت های زیبایی شناسانه ی این آثار و پیشبرد رسانه این نمایشگاه بوده است. به اعتقاد او، کودکان یکی از مهم ترین منابع تجربه ی او درنقاشی، رویا سازی و خیال پردازی بوده اند، یا به تعبیری دیگر، کودکان، همکاران نمایشگاه او هستند.

۱۳۸۹/۸/۸

داستانهای روزمره

هفته دوم از ماه یازدهم
می خواست بره اما نمی دونست کجا؟ و نمی دونست چرا؟ فقط می دونست که باید بره! یه احساس بود و خب برای احساس خیلی وقتها نمی شه جواب یا دلیل داشت! یه حسی درونش می گفت که باید بره و از خودش و هر چی که مربوط به خودش می شه دورشه. فکر می کرد، اینقدر که به خودش نزدیک بوده، دیگه نمی تونه اونجور که باید، خودشو ببینه و لازم که کمی از خودش فاصله بگیره تا بهتر بتونه به خودش، به خود خودش نگاه کنه!
فاصله گرفتن از محل کار یا خونه کار راحتیه. کافیه راه بیفتی و بری. حالا یا با ماشین خودت یا با اتوبوس یا حتی با پای پیاده و یه جایی رو که بهت احساس خوبی می ده و دوستش داری انتخاب کنی و اتراق کنی؛ ولی فاصله گرفتن از خودت، کار زیاد آسونی نیست! باید همه نمایشهایی رو که از خودت داری، همه ذهنیتها و بافته های رویایی و همه قضاوتها و برداشتهای اطرافیانت رو بندازی دور یا موقتا بذاریشون کنار و دوباره خودتو از دیدگاه یه ناظر خارجی بررسی کنی. اما خیلی وقتا ما آدما، زیادی به خودمون سخت می گیریم و زیادی از خودمون انتظار داریم. اونقدر که زندگی کردن رو فراموش می کنیم. انگار که فقط وقتی در گیر کار هستیم زنده ایم یا وقتی که تموم ساعات روزمون پره، احساس رضایت می کنیم.
یادمون می ره که گاهی باید سبکسر باشیم، گاهی سبکبال وگاهی بی خیال وکند!
بعضی وقتها خوبه که پشت پنجره بشینیم و به برگهای درختی که تو حیاطه یا تو کوچه، نگاه کنیم و حرکت باد و نسیم رو ازلای اونا احساس کنیم و بعضی وقت چقدر خوبه که دستامونو تو جیبامون کنیم و فقط راه بریم و آروم آروم هوا رو که داره وارد ششهامون میشه لمس کنیم. اینا باعث می شه که بودن با تمام وجود احساس کنیم و از لحظه لحظه اون لذت ببریم و دوباره به زندگی برگردیم و به روحمون یه استراحت بدیم و با فاصله گرفتن از تموم تعریفهای دروغی که برای بودنمون درست کردیم، خودمون رو بهتر ببینیم و بیشتر دوست داشته باشیم . . .
در حالی که داشت این فکرها رومی کرد، ساکشو بست و یه نامه گذاشت جلوی آیینه که روش نوشته بود:
"چند روزی است که آیینه هم
دیگر تصویرم را
آنطور که در ذهنم به یاد دارم
به من نشان نمی دهد
به چشم خودم غریبه ام
و برای دیگران
نمی دانم!
دلم برای خودم تنگ شده
می روم به دنبالش!"

۱۳۸۹/۸/۳

نمایشگاه

طراحی روی شال
مریم نجاری
اول تا دهم آبان ماه
کافه رمنس

۱۳۸۹/۷/۲۳

کافه گالری رمنس عضو کافه کلوب(cafe club)شد.
cafe club کافه ای مجازی و اولین بانک اطلاعاتی کافی شاپها و کافه گالریهای ایران است.
cafe club طرحی نو در ارائه سایت و معرفی هنرمندان و ارتباط با مخاطب را در پیش گرفته تا با بهره گیری از جدیدترین و به روز ترین شیوه های طراحی و برنامه نویسی، سایت را از حالت متنی خارج کند و . . .
بهتر است خودتان سری به سایت بزنید.
برایشان آرزوی پیشرفت و سلامتی می کنیم.

۱۳۸۹/۷/۲۲

نمایشگاه

نمایشگاه عکس
علی صادقی
همه روز از ساعت 10:30 تا 22:30
از بیست و دوم تا سی ام مهرماه
در کافه رمنس

۱۳۸۹/۷/۱۳

دختران شهر
به روستا فکر می‌کنند
دختران روستا
در آرزوی شهر می‌میرن
مردان کوچک
به آسایش مردان بزرگ فکر می‌کنند
مردان بزرگ
در آرزوی آرامش مردان کوچک می‌میرند
کدام پل
در کجای جهان
شکسته است
که هیچکس به خانه‌اش نمی رسد
گروس عبدالملكيان به همراه سجاد گودرزي، 5 شنبه مهمان كلوپ مشتريان نشر چشمه هستند. شما هم دعوتيد ...
ساعت 4:30 تا 6:30 عصر 5 شنبه؛ 15 مهر 89 ميدان فردوسي، ابتداي خيابان فردوسي، كوچه ضرابي، كافه رمنس

۱۳۸۹/۷/۱۲

نمایشگاه

نقشینه های ایرانی در آیینه
روشنک رضا
یازدهم تا بیست و دوم مهر ماه هشتاد و نه
در کافه رمنس

۱۳۸۹/۷/۷

داستانهای روزمره


هفته چهارم از ماه دهم

دیشب بعد بستن کافه، وقتی داشتم می رفتم خونه، سوار تاکسی شدم، طبق معمول همیشه شیشه را دادم پایین (همیشه عاشق اینم که باد بخوره تو صورتم) و همینطور که نسیم خنک آخرین روزهای تابستون به صورتم می خورد، رفتم تو فکر های خودم. عادت کردم که شب تو راه برگشت روزمو مرور کنم. همینطور که به بیرون چشم دوخته بودم و بی هدف مناظری رو که همراهم حرکت می کردن و نگاه می کردم. توجهم به درختای کنار خیابون جلب شد. همه شونو بررسی کردم. تک به تک. بعد دیدم که زندگی و حیات ما آدما چقدر به درختا شبیه. توی اون همه درخت کمتر درختی پیدا می شد که صاف باشه و راست به سمت بالا رفته رشد کرده باشه. روی بدنه اونها غده های زیادی بود، پوستهای کنده شده، جای ضربه، شاخه های جانبی و . . . .
دیدم ما ‌آدما همینطوریم. کمتر آدمی پیدا می شه، یا اصلا جز موارد معدودی پیدا نشه که صاف و راست رشد کرده باشه. همه ماها هم تو زندگیمون زیاد کج و معوج شدیم. ضربه های زیادی خوردیم و زخمهای زیادی روی تن و روحمون پیدا شده. ماهام حواشی زیادی داریم و مسیرهای درست و غلط و بیراهه های زیادی رو تجربه کردیم.
درخت ریشه اش تو خاکه. از زمین و آب و هوا تغذیه می کنه و به سمت نور حرکت می کنه. حالا تو هر کاری می خوای بکن. زندگی درخت به سمت نوره. حتما یادتونه که وقتی بچه بودیم، تو مدرسه آزمایش می کردیم که دونه لوبیا رو تو گلدون می کاشتیم و اونو زیر سرپوش تاریکی می ذاشتیم که فقط یه سوراخ داشت. وقتی بعد از مدتی سرپوشو بر می داشتیم، می دیدیم که لوبیا به سمت سوراخ تغییر مسیر داده و بعد از مدتی شاخه لوبیا از سوراخ بیرون می یومد و باز می رفت به سمت بالا.
درختا شاخه های جانبی زیادی دارن و حتما دیدین که هرازگاهی اونارو هرس می کنن. اینکار باعث می شه که غذا به بدنه اصلی درخت بیشتر برسه و انرژی پخش نشه و هدر نره و در نتیجه تنه درخت و ریشه ش محکمتر و سخت تر و کلفت تر می شه و برگهاش درشت تر.با خودم فکر می کردم اگه ما آدما باغبون وجود خودمون باشیم و سرپوشهایی رو که ما رو از نور دور می کنه پیدا کنیم و حذفشون کنیم یا بتونیم روزنه ایی در اون به وجود بیاریم و اگه بتونیم زوائد زندگیمونو که باعث هدر رفتن انرژی و نیرومون می شه بزنیم و خودمونو هرس کنیم حتما با سرعت بیشتری رشد میکنیم و به سمت نور که همون آگاهی و کمال و موفقیته و در نهایت احساس آرامش و امنیت و رضایت به مامیده، حرکت کنیم. تو همین فکرا بودم که به مقصد رسیدیم و احساس خوبی داشتم از اینکه یه بار دیگه به پیوند کل موجودات هستی پی بردم و اینکه همه چی در این دنیا نشونس و می شه از همه چی درس گرفت

۱۳۸۹/۷/۲

نمایشگاه


ماهی
نمایشگاه زیور آلات مس و برنج
مریم نجار
اول تا دهم مهرماه هشتاد و نه

۱۳۸۹/۶/۲۰

نمایشگاه


اولین نمایشگاه آواز غفاری
بیست و یکم تا سی و یکم شهریور ماه

۱۳۸۹/۶/۱۵


(حافظ - استاد فرشچیان)


بحسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد / ترا در این سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند / کسی به حسن و ملاحت بیار ما نرسد
بحق صحبت دیرین که هیچ محرم راز / بیار یک جهت حق گزار مانرسد
هزار نقش برآید زکلک صنع و یکی / بدلپذیری نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار کائنات آرند / یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد
دریغ قافله عمر کانچنان رفتند /که گردشان به هوای دیار ما نرسد
دلت به رنج حسودان مرنج و واثق باش / که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را / غبار خاطری از رهگذار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او / به سمع پادشه کامکارما نرسد

۱۳۸۹/۶/۱۴

هفته اول از ماه دهم

بعضی وقتها ما آدما با خودمون و با زندگی لج می کنیم. نمی دونیم چرا؟ درسته که ما آدما حق انتخاب داریم و اختیار زندگیمون به عهده خودمونه ولی روند طبیعی حیات و زندگی چیزیه که ما حق دخالت تو اونو نداریم. همین چند روز پیش خوندیم و شنیدیم که زن جوونی خودشو زیر مترو انداخته یا پسر جوونی خودشو از روی پل شریعتی انداخته وسط بزرگراه. نمی دونم شاید من اشتباه می کنم ولی ما هیچ وقت نشینیدیم و ندیدیم که گیاهی با خودش و طبیعت لج کنه و در بهار سبز نشه یا اینکه مثلا برعکس داخل خاک به سمت پایین رشد کنه. یا مثلا یخها تصمیم بگیرن که آب نشن یا مثلا خورشید بیرون نیاد و شب بمونه.
زندگی کردن و رشد کردن و شاد بودن و لذت بردن و لذت بردن روند طبیعی هستی آدماس. آدم حق داره که زندگی کنه و از زندگی و رشدش لذت ببره و هیچ کس حتی خود آدم حق نداره این حق رو از آدما بگیره. مشکلات تو زندگی همه آدما هست و راستی، آیا اسم اینا مشکلاته!؟ مشکل واقعا چیه؟! اگه زندگی رو یه مجموعه ببینیم و همه این مسائلی رو که پیش می یاد جزئی از زندگی و تجربه هایی برای محک زدن توانایی ها و رشد کردن ببینیم، اگه سعی کنیم با زندگی و با خودمون آشتی کینم، خودمونو بشناسیم و مهارتهای خودمونو برای روبرو شدن با مسائل افزایش بدیم، آیا واقعا مسئله ای هست که بشه اسمشو مشکل و مانع گذاشت که بتونه مارو از مسیر زندگی باز داره و یا مارو به جایی برسونه که تصمیم بگیریم برخلاف روال هستی قدم برداریم؟!
زندگی هر چقدر هم که سخت و پیچیده باشه، آدم از اون سخت تر و پیچیده تره. بهتر نیست قبل از هر تصمیم فکر کنیم که آیا داریم راحت می شیم یا داریم از بودن، فرار می کنیم؟! راستی شما فکر می کنید بین مشکلات سخت و آدمای سخت، کدومشون پیروز می شن؟! من فکر می کنم که این آدمای سختن که در شرایط سخت، پیروز می ش.
فریده عصاره

۱۳۸۹/۶/۲

نمایشگاه

موزیک، عکس، نقاشی
در سیگنال
نمایشگاه پیتر پیرحسین لو
اول شهریور تا دهم شهریور 89

۱۳۸۹/۶/۱

داستانهار روزمره

. . .
هفته اول از ماه نهم (2)

گفت: مگه حقیقت وجود نداره و آیا فقط یه حقیقت وجود داره؟!
گفتم: حقیقت هم هست! هستی یه حقیقت پیوسته و جاری. اما برداشت ما از حقیقت و هستی بستگی به نوع نگاه ما به اون و انتظار و توقع ما داره. و بنا برا ین حقیقت من با حقیقت تو می تونه متفاوت باشه! همانطور که نگاه من به هستی با نگاه تو می تونه متفاوت باشه و انتظار من ازمن و زندگی می تونه متفاوت باشه! پس به تعداد انسانها، حقیقت وجود داره، چرا که انسان موجودی یکتا و یگانه س!
گفت: این تعداد زیاد حقیقت چه طور می تونه به انسانها کمک کنه و آیا بین اونا اختلاف ایجاد نمی کنه؟!
گفتم: اونچه مهمه در راه بودن و نگاه به روند هستی و پیدا کردن نقش و جایگاه خودمونه و گرنه هر انسانی می تونه راه خودشو تجربه کنه و با مثبت نگری و تفاهم همه حرفارو بشنوه و راهها رو ببینه و انتخابهای خودشو داشته باشه و رویاهای شخصی خودشو دنبال کنه و به معنای زندگیش برسه!
گفت: دعا کن تا دلم صاف بشه و نیتم روشن، تا کاری رو که می خوام، خوب پیش ببرم.
گفتم: دیدن و انکار نکردن و رفتن، یعنی دعا کردن و من همیشه دعا می کنم، دعا یعنی حرکت، دعا یعنی نیت، دعا یعنی اخلاص و دعا یعنی انتخاب!‌ انتخاب بهترین راه در زمان، دعا یعنی قدر شناسی، دعا یعنی درک زمان و هستی، و من و تو باید همیشه در حال دعا باشیم. بودن یعنی دعا. و چگونه بودن و حرکت یعنی اجابت دعا، دعا یعنی خواست وصل به روند هستی، دعا یعنی گرفتن دست دوست، دعا یعنی عاشقی کردن، دعا یعنی رفتن، هیشه رفتن!
پس التماس دعا
فریده عصاره

۱۳۸۹/۵/۳۰

داستانهای روزمره

هفته اول از ماه نهم (1)

گفت: دیگه منتظر هیچی نیستم! نه اتفاقی، نه نشونه ای! فقط دارم میرم! اینطوری بهتره، لذتش بیشتره.
گفتم: بعضی چیزها هستن، چه منتظرشون باشی چه نباشی. مهم رفتنه. این مهمترین و بهترین انتخابه! اونم همین رو می خواد، وقتی که نیت کردی و راه افتادی و دلتو صاف کردی، نشونه ها خودشون می آن، اونجا که نیاز داری و منتظرشون نیستی!
گفت: منتظر نشستن اصلا خوب نیست! اصلا کمکی نمیکنه.
گفتم: منتظر نشستن اصلا خوب نیست،‌و اما معنی انتظار، به انتظار هر چه نشستن یعنی از دست دادن فرصتها و مخصوصا فرصت بودن و زندگی کردن و موثر بود در روند هستی که فقط یکبار به ما داده شده! ما چه بخواهیم چه نخواهیم در روند هستی موثریم. ولی اینکه این اثر چیه؟ و چی می تونه باشه، به نتخاب و نیت ما بستگی داره. انتظار، در رفتنه که معنی داره. تا تو حرکت نکنی به جایی نمی رسی!‌و تا من نخوام چیزی تغییر نمی کنه.
گفت: هر چیزی زمان خودشو می خواد و باید زمانش برسه.
گفتم: زمان خارج از ما وجو نداره! زمان نیت و خواست ماست! زمانو ماییم که می سازیم.
برای رسیدن به میوه شرایط و عوامل مختلفی دست به کار می شن! خاک، باد، آب، نور خورشید و . . . که هر کدوم از اونا اگر نباشن میوه نمی رسه. برای رسیدن باید راه افتاد و اونی که راه می افته امکارن نداره گذرش به بیراهه و سنگلاخ نیفته! اما خود راه اگر نیت درست باشه ما رو راهنمایی میکنه و مقصد در این راه جای ثابتی نیست.
گفت: چطور؟!
گفتم: این افق دید و توقع و انتظارات ماست که ته راه و مقصدو مشخص میکنه و برای بعضی، اصلا مقصدی وجود نداره و فقط راهه و تجربه! راهه و رهرو! راهه و همراهان! راهه و دویدن! راهه و چشیدن! چیزی که مهمه، دیدنه و یاد گرفتن، و گذر و انکار نکردن. انکار هیچ کمی به ما نمی کنه! همونطور که گاه سئوال کردن کمکی به ما نمی کنه! واقعیتها فقط هستن و گاه در زندگی ما تاثیرایی می ذارن و ما در تایید یا تکذیب اونا نفعی نمی بریم. اما حقیقت چیز دیگه ایه!

۱۳۸۹/۵/۲۳

نمایشگاه

دومین نمایشگاه قابهای خالی
بیست و سوم تا پایان امرداد
در کافه رمنس
عکس، طراحی، نقاشی، شعر و . . .
قابهای خالی را پر کنید
دوستان عزیز کافه رمنس در طول ماه رمضان از ساعت هشت شب با منوی مخصوص ماه رمضان باز می باشد

۱۳۸۹/۵/۱۰

نمایشگاه


اولین نمایشگاه عکس مهدی مرادی
در کافه رمنس
دهم تا بیستم امرداد ماه


۱۳۸۹/۵/۲

نمایشگاه



طراحی های
مریم بیرقی
سارا فرشته صنیعی
اعظم مهدوی
یکم تا دهم مرداد ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه
در
کافه رمنس

۱۳۸۹/۴/۳۰

داستانهای روزمره

هفته دوم از ماه هشتم
از اونجا که بیشترین مشتریهای کافه از طیف دانشجو هستن، فصل امتحانات یعنی ماههای خرداد و تیر کمتر به چشم می خورن. این دو ماه، ماه درس و امتحان اوناس و نتیجه شو در ماههای بعد می گیرن. با خودم فکر می کنم که در حقیقت همه زندگی ما آدمها یه جورایی فصل امتحانه. همونجور که بچه ها وقت امتحان استرس دارن و منتظر نتیجه می مونن، ما هم در هر وهله از زندگی مجبور به تصمیم گیری و انتخاب می شیم و یه جورایی دچار استرس می شیم و در معرض امتحان قرار می گیریم و نتیجه تصمیمات و انتخابها مونم بعد از اینکه به هدفون می رسین یا نمی رسیم می گیریم. در حقیقت اگر بگیم که انسان موجود انتخاب کننده اس به بیراهم نرفته ایم و شاید این فرق بزرگ انسان با سایر موجوداته. انسانی که فکر می کنه و انتخاب می کنه. ما هر لحظه و هر روز در چالش و انتخابیم. برای هر قدم و هر کار و برای شکل زندگی کردنمون و برآورد این انتخابها و تصمیم هاس که جایگاه مار و در زندگی و در بودنمون در کل نظام هستی تعریف می کنه. فرق امتحان های دوره ای تحصیلی با امتحانهای دائمی زندگی در اینه که ما در انتخاب امتحانات درسی هیچ نقشی نداریم و یه جورایی مجبوریم اونارو از سر بگذرونیم تا به مرحله بعدی برسیم ولی در امتحانات زندگی ما نقش گزینشی داریم و اون بر اساس توقعات، نوع نگاه و تعریف ما از زندگیه. فرق آدما هم از همین جاست. بر اساس گزینش هایی که می کنن و نوع نگاهشون و اهداف و خواسته شون. تو این امتحانها هم یه سری واحدهای عمومی و یک سری واحدهای اختصاصی هست که مشخصه خصوصیات عام اجتماعی و خصوصیات فردی و شخصی آدماست. تو این امتحانها هم یک عده مشرط،‌ یه عده رد و یه عده تک ماده می شن و یه عده هم تجدیدی می آرن. امتحانات درسی رو می شه موکول به بعد کرد، اما امتحانهای زندگی رو گاهی نمیشه به بعد موکول کرد، چون زندگی مثل یه رود جاری و زمان غیر قابل باز گشت و ما فقط مسیر پیش رو را داریم و می تونیم از این به بعد را اصلاح کنیم و تغییر بدیم و زمان گذشته خارج از حوزه پیش روی ماست. اینکه آیا ما می تونیم در این امتحانات شرکت نکنیم یا می تونیم اونارو در نظر نگیریم، شاید یه فرض محال باشه. چرا که ما بخواهیم یا نخواهیم زنده ایم و در تاثیر متقابل از زندگی و مهم اینکه خواهان چه جایگاه و روالی برای خودمون باشیم. هر روز صبح که از خواب بیدار می شیم، در کوچکترین حرکت و کارهامون در معرض امتحانیم، امتحان بودن و چگونه زیستن. مراقب باشیم که نمره خوبی ازاین امتحانها بگیریم تا کار نامه خوبی داشته باشیم.
فریده عصاره

۱۳۸۹/۴/۲۱


نجوا
شعرسازی های ندا صحت
20- 30 تیر ماه 1389 خورشیدی
کافه رمنس

۱۳۸۹/۴/۱۳

داستانهای روزمره

هفته سوم از ماه هفتم
زندگی گذرگاه خاطره ها و یادها ست. خاطرات به وقوع پیوسته و نپیوسته. هر لحظه یا خود حاصل خاطرات گذشته س یا خود تبدیل به خاطره ای برای آینده می شده. در حقیقت تموم زندگی خاطره س. جوونایی که می یان اینجا، یا دنبال خاطره های روزهای رفته شونن یا این لحظه های جوونیشون تبدیل به خاطرات آینده شون می شه. ولی آدمایی می یان اینجا که از آدمایی که قبلا تو این مکان بودن یا خود این مکان در هویتهای قبلی ش خاطره هایی داشتن. آدمهایی با موهای سفید، گاه با عصا و با پشتهای خمیده. آدمهای باحالی که دیدنشون یه جورایی تو رو با خودشون می بره تو اون روزا. از خاطراتشون تعریف می کنن یا برای ما یا برای خودشون در حقیقت اونارو مرور و باز خونی میکنن. پیر مردی که با صاحب قدیمی این ملک هم کلاس بوده از روزهای درس ومدرسه و شیطنت می گه. پیر مرد دیگه ای از روزگاری که اینجا خونه دوست قدیمیش بوده و می یومده و همین جایی که امروز نشسته قهوه خورده، می نشسته و با چای تو استکان کمر باریک ازش پذیرایی می شده. پیر مرد فرتوتی از چند سال پیش می گه که اینجا رستورانی بوده و اون فامیل صاحب رستوران بوده و خیلی های دیگه. میان و ساعتها می شینن و زندگیشون و خودشون رو ورق می زنن و مرور می کنن و ما هم با اونا تماشگر خاطرات شیرین و تلخشون می شیم و وقتی به موهای سفید و قد خمیدشون نگاه میکنیم گذر لحظه و خاطره ها و یادها رو تو صورت و اندامشون می بینیم و یه رابطه همدلی و دوستی بین ما ایجاد می شه که به این ساختمون و روزگاری که بهش گذشته بر می گرده. ما خاطره ها رو دوست داریم. نمی دونم ما اونا رو می سازیم یا اونا زندگی ما رو می سازن یا هر دو، ولی اینو می دونم که همه ما و همه لحظه هایی که می یانو می رن خاطره می شن و یه روز می شه که ما همه می شیم خاطره دیگران. خاطره ها رو پاس بداریم و دوستشون داشته باشیم چون خودمونم دیروز دیگران و امروز و فردای دیگرانیم.
ساده نبینیم و ساده زندگی نکنیم، ولی ساده باشیم مثل گذر لحظه های پر خاطره.
فریده عصاره

۱۳۸۹/۴/۱۱

نمایشگاه



زیور آلات نقره
سارا فرهنگ مهر و مریم نجار

کافه رمنس یازدهم تا بیست و یکم تیرماه هشتاد و نه
همه روزه از ساعت 10:30 تا 22:30
جمعه ها ازساعت 15:30 تا 22:30

۱۳۸۹/۴/۳

نمایشگاه



قفل کلید های بیتا پور حسینی
کافه رمنس اول تا دهم تیرماه هشتاد و نه
همه روزه از ساعت 10:30 تا 22:30
جمعه ها ازساعت 15:30 تا 22:30

۱۳۸۹/۳/۲۳

داستانهای روزمره



هفته دوم از ماه ششم
همیشه وقتی می یومدن مثل یه جفت کبوتر عاشق بودن. ولی ایندفعه با عجله و بدون هیچ سلام علیکی اومدن و رفتن سر جای همیشگیشون نشستن. همین باعث شد که توجهم بهشون جلب بشه. اول آروم با هم حرف زدن ولی یواش یواش صداشون بلندتر شد. جوری که تقریبا همه میشنیدن. دختر گفت: تو تازگی داری چیزهایی از خودت نشون میدی که منو اذیت می کنه و احساس می کنم اشتباه کردم. پسر گفت: من کاری نکردم تو عوض شدی. دختر جواب داد: تو منو خیلی اذیت کردی. پسر گفت: پس تو چی؟ مگه تو منو کم اذیت کردی و . . .
دختر از جاش بلند شد که میز رو حساب کنه و بره. پسر اومد جلوی بار و گفت اون می خواد حساب کنه. دختر گفت: لازم نکرده و زد زیر گریه. پسر دستشو گرفت و بردش سرجا شون. دوباره شروع کردن به حرف زدن و این دفعه دختر فقط گریه می کرد. من که حسابی حواسم جمعشون بود، بلند شدم برای دختر دستمال بردم. صورتشو بوسیدم و گفتم: حرف بزنین، با حرف درست می شه! دختر گفت: نمی شه، همه چی داره تموم می شه و باز گریه کرد. حلقه هاشون رو در آورده بودن و انداخته بودن روی میز. من تنهاشون گذاشتم و اونا اداما دادن.
اونا از مدتها قبل می آومدن کافه، نامزد شدن، خانواده هاشون اومدن، خواستگاری کردن و همه این اتفاقات همین جا افتاد و بعد از مدتی نیومدن و وقتی اومدن عروسی کرده بودن! حالا بعد از دو سه ماه بینشون اختلاف افتاده بود! من احساس می کردم اونا بچه های خودمن، بچه های کافه و دلم می خواست این اتفاق نیوفته. سعی کردم تا جایی که اجازه داشتم دخالت کنم. مدتی نشستن و حرف زدن بعد حلقه هاشون رو برداشتن و دوباره دستشون کردن. دختر داشت دماغشو بالا می کشید و هنوز گریه می کرد ولی ظاهرا آروم تر شده بود. وقتی داشتن از پله ها می رفتن پایین، دوباره رفتم بغلش کرد و بوسیدمش و گفتم سخت نگیره و مسئله رو با گفتگو فکر حل کنه. و اونا رفتن. امید وارم بتونن مشکلشونو حل کنن.
کافه، داستانهای زیادی داره. از رنگ و بوهای گوناگون، شاد، غمگین و اینا همه داستان زندگی های عجیب ما آدمای عجیبه! آدمایی که فقط یک بار فرصت زندگی کردن داریم.
فریده عصاره

۱۳۸۹/۳/۲۲

قهوه


قهوه،‌ محبوبترین نوشیدنی گرم دنیا از سالهای بسیار دور.
قهوه در سال ۸۵۰ میلادی کشف شد. گله‌داری اهل اتیوپی به نام کالدی متوجه شد بزهای گله او بعد از خوردن دانه‌های قرمز رنگ بوته‌ای محلی بسیار پرانرژی و رقص‌کنان گردش می‌کنند. کالدی از دانه‌ها خورد و همان نشاط و سرزندگی را تجربه کرد. می‌گویند کالدی نخستین فردی است که طعم قهوه را چشید. اگرچه در تاریخ اختلاف‌نظر هم وجود دارد و بعضی‌ها یمن را منشا اولیه تولید قهوه می‌دانند.
قهوه در ایران در زمان صفویه جای خود را در میان نوشیدنی‌ روزانه ایرانیها یعنی چای باز کرد ، این ماده سیاه و تلخ بسته به منطقه جغرافیایی و طبقه اجتماعی دوستداران خود را داشت. امروزه نوشیدن انواع قهوه از جمله قهوه فرانسه، اسپرسو، کاپوچینو و قهوه فوری وشیرقهوه طرفداران زیادی پیدا کرده. البته قهوه ترک بخاطرمحبوبیت میان ایرانیان ارمنی از گذشته در میان مردم رایج بوده و بواسطه فال قهوه جایگاه خاص خود را داشته. امروز می‌توانید در تمام کافی‌شاپ‌ها و قهوه‌سراها به راحتی این نوشیدنی نشاط ‌آور را پیدا کنید. انواع گلاسه‌ها از نوشیدنی‌های مورد علاقه مردم هستند.

اما آنچه که ما به عنوان قهوه می شناسیم، میوه درختی است که در نواحی گرم سیر می رویید، بلندای آن بین سه تا ده متر می رسد، داراي ساقه اي استوانه اي شكل و برگهاي نوك تيز ، متقابل ، بيضوي و هميشه سبز مي باشد این درخت پس از سه تا پنج سال از زمان کاشت میوه می دهد. گلهای سفید رنگ خوشبویی دارد که بسیار شبیه گل یاسمن است. میوه این درخت که ظاهری تخم مرغی شکل دارد و به صورت خوشه ایی می روید ابتدا سبز رنگ بوده و به تدریج زرد و در نهایت قرمز یا بنفش می شود.
هر درخت به طور متوسط 2000 میوه می دهد که حدود یک پوند قهوه برشته از آن به دست می آید. میوه قهوه را با دست می چینند و بر حسب وزن، آنها را جدا می کنند. پس از شستشو دانه را در نور آفتاب خشک کرده بعد بر حسب اندازه بسته بندی می کنند.
محصول برشته و ساییده می شود تا برای مصرف آماده گردد. در مرحله برشته کرن قهوه بخشی از ترشی، بو و کافئین آن از بین می رود و در نهایت دانه ای صافتر و حدودا دو برابر بزرگتر و شیرینتر با رگه ایی از تلخی به دست می آید. بو دادن قهوه بسته به سلیقه و نوع مصرف زمانهای متفاوتی دارد:
۷ دقیقه: بو دادن ملایم: (AMERICAN ROAST)
9 الی ۱۱ دقیقه: بو دادن متوسط: (CITY ROAST)
۱۱الی ۱۳ دقیقه: بو دادن تا حد تیره: (FRENCH ROAST)
۱۴دقیقه: تیره ترین حالت: (ESPRESSO ROAST)
بعد از این مرحله دانه های قهوه با فشار آسیاب می شود، به خاطر داشته باشید اکسیژن دشمن قهوه است، همیشه قهوه آسیاب شده را در جای خنک و کم نور نگه دارید.
قهوه انواع گوناگونی دارد. مرغوب‌ترین نوع قهوه Arabica نامیده می شود که حدود ۷۵ ٪ از کل قهوه‌ای است که در جهان کشت می‌شود. Arabica طعم و بویی منحصربه‌فرد دارد و از بوته‌ای به نام Arabica به دست می‌آید که در ارتفاع ۴۰۰۰ تا ۶۰۰۰ متر بالاتر از سطح دریا رشد می‌کند. قدیمی‌ترین نوع قهوه Arabica ، در موکا و جاوه هست که امروزه نامی شناخته‌شده محسوب می‌شوند. نوع دیگری از قهوه Robusta نام دارد که در بلندی ۲۵۰۰ پایی رشد می‌کند و بیشتر از Arabica تحمل سرما را دارد. میزان کافئین Robusta دو برابر Arabica است، اگرچه بو و طعم آن در رده پایین‌تری قرار دارد و ارزان‌تر است. Robusta حدود ۲۵ ٪ از کشت قهوه جهان را تشکیل می‌دهد. نوع مرغوب آن هم برای تهیه اسپرسو به کار می‌رود. نوع دیگری از قهوه که در آفریقای غربی می‌روید Liberica نام دارد که درصد بسیار اندکی از دانه‌های قهوه از این نوع هستند.
ریشه کلمه قهوه
لغت انگلیسی Coffee احتمالا از لغت عربی Qahva گرفته شده‌است و در اتیوپی به آن Bunn و یا Bunna(زبان «امحاریک» (Amharic) زبان مردم اتیوپی) و در زبان تیگرینیایی (Tigrinya) به آن Bunni و در زبانهای دیگر، نامهایی که همه از ریشه کلمه Bunn گرفته شده‌اند نامیده می‌شود. در واقع لغت عربی qahwa (قهوة) خلاصه شده کلمه «قهوة البن» qahwat al-bunn بوده که به معنی شراب گیاه بن است. چون در دین اسلام نوشیدن الکل نفی شده بود، قهوه به عنوانی جانشینی مناسب مورد استفاده قرار گرفت. بعدها کلمه عربی «قهوة» در زبان ترکی به «کهوه» Kahve معروف شد که همین کلمه در زبان ایتالیایی به Caffe و در زبانهای فرانسوی، پرتغالی و اسپانیای به نام Cafe مورد استفاده قرار گرفت. سابقه این لغات به دهه آخر قرن ۱۶ برمی گردد ولی لغت "Coffee" از اواسط دهه ۱۶۰۰ مورد استفاده قرار گرفت.

قهوه در گذر تاریخ
 نخستین کافی‌شاپ یا قهوه‌خانه جهان سال ۱۴۷۵ میلادی در استانبول امروزی برپاشد.
 نخستین کافی‌شاپ اروپا سال ۱۶۵۴ میلادی در ونیز افتتاح شد. همچنین آکسفورد و لندن در سال ۱۶۵۲، پاریس در ۱۶۷۲ و برلین در ۱۷۲۱ شاهد افتتاح نخستین قهوه‌خانه خود بودند.
 یمن در قرن پانزدهم مرکز صادرات قهوه به شهرهای بزرگ خاورمیانه و نیز قاهره و استانبول بود.
 صنعت قهوه برزیل با قاچاق دانه‌های قهوه از پاریس در ۱۷۲۷ آغاز شد.
 نخستین دستگاه اسپرسوساز خانگی در سال ۱۸۲۲ در فرانسه ساخته شد. علاقمندان قهوه در کشور ایتالیا هم در ۱۹۰۵ شاهد ساخت نخستین دستگاه اسپرسوساز تجاری در کشورشان بودند.
 دو بار مصرف قهوه در سوئد بخاطر حمایت از اقتصاد ملی ممنوع شد در ۱۷۵۶ و طی ۱۸۱۷-۱۸۲۲ که موفق هم نبود.
 اکنون قهوه از معروف‌ترین و پرطرفدارترین نوشیدنی‌های جهان است. دوستداران این نوشیدنی در سراسر جهان سالانه بیش از ۴۰۰ میلیارد فنجان قهوه میل می‌کنند. بنابراین ادعای بیهوده‌ای نیست اگر بگوییم قهوه پس از نفت دومین مایع پرطرفدار جهان است!
 بزرگترین تولیدکنندگان قهوه در حال حاضر برزیل، کلمبیا، پورتوریکو، ویتنام، اندونزی (جاوه)، مکزیک و هند هستند. البته در ۷۰ کشور دیگر نیز قهوه در حجم کمتری تولید می‌شود. از جمله کاستاریکا، هندوراس، نیکاراگوئه، جامائیکا در جنوب و مرکز آمریکا، سوماترا و گینه‌نو در جنوب شرقی آسیا.
 و اما کشورهایی که بیشترین واردات قهوه را دارند ایالات‌ متحد آمریکا، آلمان، ژاپن، فرانسه، اسپانیا و ایتالیا هستند.
 بیشترین میزان مصرف سرانه قهوه در فندلاند، دانمارک، نروژ، سوئد و استرالیاست.
تركيبات شيميايي:
در بازار دو نوع قهوه وجود دارد كه بنام قهوه سبز (خام ) و قهوه بو داده معروف است و از نظر تركيب شيميايي با هم متفاوتند . قهوه اي كه به مصرف نوشيدن مي رسد قهوه بو داده است زيرا قهوه سبز را نمي توان مصرف كرد.
در صد گرم قهوه مواد زيرموجود است
آب 10 گرم، چربي 8 گرم، مواد قندي 7 گرم، سلولز 15 گرم، كافئين 1/5 گرم
البته مقدر كافئين نسبت به نوع آن مختلف است و بين 0/7 درصد تا 1/5 درصد تغيير مي كند . هر فنجان قهوه معمولا داراي 80 ميلي گرم كافئين مي باشد . در قهوه بغير از كافئين ، آلكالوئيدهاي ديگري مانند آدنين ، گزانتين ،‌هايپوگزانتين و گوانين وجود دارد .
چون قهوه براي مبتلايان به بيماري قلبي و عصبي ضرر درد بنابراين براي اينگونه افراد قهوه بدون كافئين كه بنام Decafinated Coffee معروف است در بازار وجود دارد كه ضرر آن بيش از قهوه معمولي است زيرا براي گرفتن كافئين از حلال هاي شيميايي نظير دي كلرواتيلن ، تري كلور اتيلن و كلرور اتيلن استفاده مي كنند كه مقدري از آن در قهوه مي ماند و اين مواد سمي و سرطان زا است.

خواص داروئي:
قهوه از نظرطب قديم ايران سرد و خشك است و چون جزء دسته آلكالوئيدها مي باشد بنابراين بايد در مصرف آن احتياط كرد. بدون تردید افراط در مصرف هر ماده غذایی اثر خوشایندی به دنبال نخواهد داشت. بنابراین با مصرف به اندازه قهوه در طول روز از زیان‌های مصرف بیش از اندازه آن از جمله بی‌خوابی، سوءهاضمه و بالا رفتن فشار خون پیشگیری کنید.
«من زندگیم را با تعداد قاشق‌های قهوه پیمانه می‌کنم» تی اس الیوت
فواید قهوه:
ـ قهوه محرك است و هضم غذا را آسان مي كند. ـ تب بر است مخصوصا برای تب هاي نوبه و يونجه. ـ به دلیل خاصیت نشاط بخشی قهوه، ضد افسردگی است. ـ نوشیدن یک فنجان قهوه در بسیاری از مواقع سردرد شما را برطرف می‌کند. ـ مسموميت هاي ناشی از مصرف الكل زياد را درمان مي كند. ـ براي برطرف كردن يرقان مفيد است. ـ ادرار آور است. ـ در درمان سرفه اي كه با بلغم همراه باشد موثر است. ـدردهاي عصبي را درمان مي كند. ـ در درمان سياه سرفه مفيد است. ـ ضد عفوني كننده است. ـ گرد قهوه براي سوختگي ها مفيد است. ـ مقاومت ورزشكاران را زياد مي كند. ـ برونشها را باز مي كند به همین دلیل برای مبتلايان به بيماري آسم مفيد است. ـ قهوه به دلیل داشتن ماده‌ای به نام تانن از پوسیدگی دندان جلوگیری می‌کند. ـ تحقیقات ۹ ساله دانشمندان ژاپنی نشان می‌دهد مصرف منظم قهوه به دلیل دارا بودن اسید کلروژونیک، خطر ابتلا به سرطان کبد را تا ۴۹ درصدو مصرف نامنظم قهوه می‌تواند خطر ابتلا به سرطان کبد را تا ۲۹ درصد کاهش دهد. ـ محققان هلندی به این نتیجه رسیدند که نوشیدن یک فنجان قهوه در طی روز خطر ابتلا به دیابت را کاهش می‌دهد. زیرا ترکیبات موجود در قهوه از جمله منیزیم و پتاسیم به سوخت و ساز قند در بدن کمک می‌کند. ـ تحقیقات مریم سابقی و یاسر دری، دو محقق ایرانی در آمریکا نشان داده‌است که بوییدن دانه‌های قوه می‌تواند باعث بازگشت اشتهای از دست رفته پس از آشپزی شود. آنان معتقدند که مولکول‌های قهوه با حرکات جنبشی خاص خود باعث جدا شدن مولکول‌های غذا از گیرنده‌های بویایی بینی و بدین ترتیب باعث بازگشت اشتها می‌شود.این دو محقق همچنین این روش را جهت افزایش سلامتی حیوانات در موسسه‌های تحقیقاتی پیشنهاد کرده‌اند. ـ‌ مصرف آن به بهبود تمرکز کمک می‌کند. البته در افرادی هم ایجاد اضطراب می‌کند. مصرف زیاد آن می‌تواند باعث دفع کلسیم شود.
ـ تفاله قهوه کود خوبی محسوب می شود، چون میزان نیتروژن آن بسیار بالاست. نیتروژن بخش عمده RNA و DNA و همچنین پروتئین را تشکیل می دهد که گیاهان برای رشد خود، به این مواد نیاز اساسی دارند. پودر قهوه پتاسیم، فسفر و بسیاری از مواد لازم برای رشد گیاه را هم در بر می گیرد. بسیاری از باغبان ها به این نتیجه رسیده اند که با اضافه کردن پودر قهوه به خاک، گل های رز بزرگ و خوشرنگ می شوند.
مضرات نوشیدن قهوه زیاد :
ـ قهوه فشار خون را بالا مي برد، کسانی که فشار خونشان بالاست بايد از نوشيدن قهوه خودداری كنند. ـ باعث تحريك و ضعيف شدن قلب مي شود
باعث بيماري قلبي مي شود . تجربه ثابت كرده است كسانيكه قهوه مي نوشند احتمال بيماری قلبي در آنها سه برابر كساني است كه قهوه نمي خورند. ـ كلسترول خون را افزايش مي دهد . ـ خوردن قهوه در خانم ها ممكن است باعث كيست در سينه شود . ـ ايجاد سردرد مي كند. ـ قهوه بيخوابي مي آورد. ـ ممكن است باعث حركات غير ارادی عضلاني شود. ـ ايجاد ناراحتي هاي روده اي و معده اي مي كند. ـ لرزش و رعشه مي آورد. ـ سوء هاضمه مي آورد. ـ دربرخي مصرف زياد توليد اسهال مي كند. ـ باعث تضعيف قواي جنسي مي شود . ـ دانشمندان دانمارکی طی ۱۰ سال تحقیق و بررسی به مادران باردار اعلام کردند برای اطمینان از به دنیا آوردن یک نوزاد سالم بیش از ۳ فنجان قهوه (۳۰۰ میلی گرم کافئین) در روز مصرف نکنند.

۱۳۸۹/۳/۱

نمایشگاه



تنها اندیشه "بی قاب" می تواند آفریننده کارهایی باشد که "قاب" شده و بر دیوار گذاشته شود.
به مدت ده روز قابهای خالی گالری در اختیار شماست تا آنها را با آثار "بی قاب" خود مزین کنید.

(نوشتاری و تصویری با هماهنگی مسئول گالری)

۱۳۸۹/۲/۲۷

داستانهای روزمره


هفته سوم از ماه پنجم
تیک تاک! تیک تاک!
این صدا تو رو یاد چی می ندازه؟ هیچ وقت شده که همه صداها رو از خودت دور کنی و فقط به صدای تیک تاک عقربه های ساعت گوش کنی و بعد از چند دقیقه به اون نگاه کنی؟ باورت می شه زمان چقدر زود می گذره؟ باور می کنی که ما چقدر زود و سریع بزرگ می شیم؟‌ به همین آسونی و به همین راحتی، ما هر لحظه داریم بزرگ و بزرگتر می شیم! ولی آیا واقعا بزرگ می شیم و آيا گذر این لحظه ها و ثانیه های به این با ارزشی رو درک می کنیم؟ یک لحظه تصور کن که این بزرگ شدن قابل دیده شدن بود، مثلا هر لحظه که زمان می گذشت قد ما بلندتر می شد یا ریش و موهامون رشد می کرد یا موهامون سفید تر میشد! می دونی چقدر وحشتناک و ترس آور می شد؟!
اون وقت هر لحظه رو احساس می کردیم و گذر ثانیه ها باورمون می شد. ولی حالا تو بی خبری و خوش خیالی خودمون غوطه وریم همه ش فکر می کنیم وقت داریم و عجله ای نیست! مثل اسکارلت تو فیلم بر باد رفته می گیم " فردا هم هست!!" ولی باور کن من عجله و رشد شتاب زمانو تو سبز شدن دیوار روبروی کافه می بینم و تلنگر ثانیه ها و لحظه ها رو برای بزرگ شدن حس می کنم! هر صبح درسته که یه طلوع جدید و یه شروع تازه س اما ما رو یه قدم و یه روز از زمانی که برای زندگی کردن - نه تنها "به زندگی فکر کردن" - داریم دور می کنه و ما زمان کمتری برای لمسِ بودن داریم! لحظه های بی بازگشت با هر تیک تاک ساعت می رن و ما بدون درک زندگی، لحظه های زندگی رو به فردا و فرداهای دیگه موکول می کنیم و امروز نقدی رو که در دست و پیش رو داریم به سادگی و سهل انگارانه از کف می دیم و دل به فردایی خوش می کنیم که شاید نباشه! اگر چند روز به یک گیاه یا حتی علف و حس زندگی اون نگاه کنیم یاد می گیریم که هر لحظه زندگی کنیم و از این فرصت لذت ببریم و دل به فردا نسپاریم که نمی دونیم آیا هست یا نه!؟ زمان همون قدر که می تونه طولانی باشه، می تونه خیلی هم کوتاه باشه! چیزی که ما از اون مطمئنیم زمانه حاله که در دستمونه و باید این لحظه رو خوب، شاد و با رضایت بگذرونیم. یادمون نره که روزهای شاد و پر بار از لحظه های شاد و پربار سرشارن و زندگی موفق نتیجه روزهای و لحظه های موفقه! پس بیا از همین لحظه به تیک تیک ساعت یه جور دیگه گوش بدیم و یه جور دیگه به زندگی و درک لحظه نگاه کنیم.

فریده عصاره

۱۳۸۹/۲/۲۱




بسیاری باور داردند که در دوران مدرن، سینما به جایگاه فلسفی در آمده است، چرا که هر پدیده ای را ابژه خود می سازد، درباره هر چیزی سخنی دارد، می تواند انبوهی از آرا و دیدگاههای حتی متضاد را در خود گرد آورد و حتی درباره خو نیز بیندیشد. بدین سان سخن گفتن از نسبت میان فلسفه و سینما، که درباره آن کتابها و مطالب بسیاری نگاشته شده است، سخن گفتن از نسبت دو چیزی است که هر یک داعیه یا دست کم اشتیاق یکسانی برای ابژه ساختن دیگری دارد. ...
آنچه این یادداشت کوتاه در پی توجه دادن بدان است ای است که کتاب درباره فیلم نگاهی است به سینما از دریچه فلسفه. ...
این کتاب به سینما از دریچه‌ی فلسفه نگاهی دارد. نخست با تمرکز بر فیلم‌های «بیگانه» و برخی دیگر از فیلم‌های کارگردانان‌شان برشی را از کلیت رسانه‌ی سینما برای تأمل فلسفی برمی‌گزیند و دیگر این‌که این نگاه از دریچه‌ی چشمان فیلسوفی شکل می‌گیرد که خود درباره‌ی پرسش‌هایی که فیلم‌های مورد بحث برمی‌افکنند، صاحب تأمل و نظر است.
درباره فیلم ( نوشته‌ی استیفن میولهال - ترجمه‌ی ناصر تقویان - انتشارات قصیده‌سرا)

۱۳۸۹/۲/۱۲



نمایشگاه
پوسترهای سینمای کلاسیک،‌پرهام مشیری
کافه رمنس هجدهم تا سی و یکم اردیبهشت ماه هشتاد و نه
همه روزه از ساعت 10:30 تا 22:30
جمعه ها ازساعت 15:30 تا 22:30

داستانهای روزمره


هفته اول از ماه پنجم

همیشه بهار که می یاد، یه حال و هوای خاصی دارم. وقتی می بینم که طبیعت با چه عجله ای شروع به سبز شدن می کنه، وقتی رویش جوونه ها رو از دل خاک می بینم، انگار صدای شکفتن گلها و شکوفه ها رو میشنوم و همینطور صدای این رویش را از درون خودم هم می شنوم. انگار منم پوست می اندازم و زندگی از عمق وجوم جوونه می زنه، خیلی این حال و هوا رو دوست دارم. امسال سبزی طبیعت و شکفتن بهار تو کافه روبروی نگاهمه. دیوار رو به رو پنجره رو به حیاط کافه یه پارچه سبز شده. گاهی تعجب می کنم که این همه سبزی از کجا و با چه عجله ای روی دیوار در اومده. مشتری ها، پنجره های رو به حیاط رو خیلی دوست دارن و برای نشستن پشت میزهای رو به سبزی حیاط با هم رقابت می کنن. عجیبه که بهار و شکفتن با اینکه سالهای سال و قرنهای قرن که تکرار می شه ولی همیشه یه پدیده نو و جذاب و چشم گیره. زندگی همین جوریه یه تکرار نا مکرر مثل یه رود جاری. هر روز خورشید طلوع می کنه، غروب می کنه، هوا سرد می شه، گرم می شه، روز می شه، شب می شه، اما هر روز یه روز جدیده و یه شروع تازه که می تونه همه چیزو تغییر بده. ما به زندگی عادت می کنیم و به گذر لحظه ها و گاه تغییرات و فرصتهای تغییر و نمی بینیم و همین شاید باعث بشه که از فرصت ها مون خوب استفاده نکنیم و زمان رو از دست بدیم.
جوونه های زندگی دائم در وجود ما درحال زایش و رویشه و ما هر لحظه می تونیم با این رویش زندگی تازه تر و نو تری را تجربه کنیم. فقط نباید به زندگی عادت کنیم و ا ز کنارش بگذریم یا بدتر از اون، ‌بذاریم اون از کنارمون بگذره. خوب گوش بدیم صدای پای بهار و شکفتن جوونه را بشنویم و سبز شدن برگها و طبیعت رو حتی از پشت پنجره ببینیم و یادمون نره که زندگی در وجود ما هم دائم داره شکوفه می زنه.

فریده عصاره

۱۳۸۹/۲/۳




نمایشگاه
قاب آیینه و زیور آلات بهار عدلی
کافه رمنس دوم تا دهم اردیبهشت ماه هشتاد و نه
همه روزه از ساعت 10:30 تا 22:30

۱۳۸۹/۱/۲۴


فرهنگ، جهان روزمره پیچیده ای است که ما همگی با ‌آن روبروییم و از رهگذر آن به جنبش در می آییم. فرهنگ آنجایی آغاز می شود که انسانها از هر آنچه که در میراث طبیعی شان دریافت کرده اند پیشی می گیرند. ... دو عنصر مهم یا عام فرهنگ را می توان نخست توانایی انسان در برساختن و بنا کردن، و دوم توانایی انسان در بکار گیری زبان به شمار آورد، و منظور از زبان در گسترده ترین معنایش، همه شکل های نظام نشانه ای است.
....به محض آنکه از خودمان چونان موجوداتی فرهنگی آگاهی می یابیم، توانا نیز می شویم، می توانیم کارهای نوی انجام دهیم، و در اصل هرآنچه را که دوست داریم انجام می دهیم، اما دیگر نمی توانیم مطمئن باشیم کار درست چیست، و بدین سان با اینگونه کار کردنمان، با دیگران به کشمکش می افتیم، از این رو، مطالعات فرهنگی به بررسی مبارزه ساختگی و سیاسی برای یافتن و دفاع از معنا می پردازد.
مفاهیم کلیدی در نظریه فرهنگی (نوشته اندرو ادگار و پیتر سجویک – ترجمه ناصر تقویان – انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی)

۱۳۸۹/۱/۲۱

داستانهای روزمره



هفته اول از ماه چهارم
صبح ها که کافه خلوت تره، حال و هوای خاصی داره و غروبهاش که شلوغه یه حال و هوای دیگه. بعضی دوست دارن تو ساعتهای خلوتی بیان و بعضی ها ساعتهای شلوغ و پر همهمه را ترجیح می دن! ولی کافه بدون سر و صدا ظرف و ظروف و پچ پچ های مردم کافه نیست.
جوونها بیشترین طیف مراجعین به کافه رو تشکیل می دن. از میزهای چند نفره بگیر که مشغول بحث و گفتگو و خنده هستن تا میزهای دو نفره دختر پسرها. جوونها راحت حرف می زنن و با صدای بلند، انگار همه فضای کافه مال خودشونه! خندها شون هم بلند و از ته دله! شاید برای ما که از دور شاهدیم این صداها و خنده ها مفهومی نداشته باشه یا بیهوده باشه! ولی دنیای جوونی یه دنیای جدیه! پلی بین کودکی و بزرگی، همینطور حرفها و خنده هاش هم جدیه!
دختر و پسری که پشت یکی از میزها نشستن و دست به سفارششون نزدن، چنان محو حرف و تماشای همدیگه هستن که انگار تموم دنیا خلاصه شده تو این لحظه و این جا. دختر و پسر دیگه یی مثل اینکه بینشون شکر آبه و سرشون تو لاک خودشونه! پسر دایم حرف می زنه و انگار داره چیزی رو توضیح می ده ولی دختر انگار نمی شنوه و فقط با کف روی قهوش بازی میکنه. صدای آدما تو همهمه حرفها و خنده ها و هیجانها گم می شه و ما هیچ از اونا رو نمی شنویم ولی با نگاه، دنیای جوونا رو دنبال می کنیم! دنیایی که علیرغم ظاهر ساده و پر سرو صداش پر از حرف و نگاه و جستجو و تلاشه. جوونی رسیدن میوه های کال خیاله و وقت انتخاب! انتخابهای بزرگ برای آینده در راه. جوونها تو همین رمز و رازها و خنده ها و حرف و بحثها خودشونو و راه زندگیشونو پیدا می کنن، فقط کافیه به دنیای جدیشون جدی نگاه کنیم و اونا رو باور کنیم.
فریده عصاره

۱۳۸۹/۱/۲۰



پروردگارا
رازت را یافتم،
میان انبوه خرگوشها
که تنه می زدند به هم
و در آغوش بچه گربه های خواب آلود،
در باغچه مان
که انتخاب شده اند و دستچین
و آن پله های قدیمی ترک خورده،
در انعطاف حرکات بدن،
در آن خنده ها،
در بوی عطر کاج خودم؛
چه راز شیرینی داری
متشکرم

حمید وفایی

۱۳۸۹/۱/۶



بعد از ظهر گرم تابستان
به دو پرنده
که خلوتی را
در آسمان منبع آب
یافته اند
حسودی کردم
زمینی
چو بهشت
در هیاهوی شهر
چه سبکبال
گشت می زدند
در هوا
در پی هم
یکی می چرخید و ناز می کرد
مسیر تغییر می داد
دیگری
در تلاش پرواز
در مسیر یار
به موازات هم
چه سبکبال
فارغ از هر دغدغه
انگار که هیچ چیز
در این دنیا
نیست که
دل سبک و گرمشان را
آزار دهد
بی دغدغه
حسد انگیز بود
این بعد از ظهر تابستان
حمید وفایی

۱۳۸۹/۱/۱


با آرزوی سالی خوش برای همه شما دوستان عزیز، به اطلاع می رساند کافه از تاریخ ششم فروردین ماه ساعت 15:30 باز می باشد

۱۳۸۸/۱۲/۲۵

داستانهای روزمره




هفته سوم از ماه سوم
آدمای تنها، دنیای خودشونو دارن، گاهی دلم می خواست می تونستم به تنهایی شون نقبی بزنم تا ببینم جنس تنهایی اونا چیه؟آخه تنهایی هم مثل چیزهای دیگه انواع و اقسام داره. آدمای تنها ظاهرشون شاید مثل هم باشد ولی دنیا شون با هم فرق می کنه. آدمای تنهای زیادی به کافه می آن و من گاهی که سرم خلوته می رم تو بهرشون و می خوام تنهاییشون رو تجزیه تحلیل کنم.
مرد تنهایی که هر دفعه می یاد و اسپرسو سفارش می ده و می گرده یه جای خلوت پیدا می کنه و ساعتهایی مشغول نوشتن می شه! گاهی دلم می خواد سری به میزش بزنم و ببینم چی می نویسه ولی دنیای او مال خودشه و خلوتش محترم.
دختر تنهایی که می یاد و فقظ یه چایی سفارش می ده و از پنجره بیرون رو نگاه می کنه! شاید پرواز گنجشکها و کبوترها جذبش می کنه که از این شاخه به اون شاخه می پرن و سر و صدا راه می اندازن، شاید هم داره سبز شدن دیوار روبروی کافه رو نگاه می کنه که منم دوستش دارم، چون علی رغم سردی هوا روز به روز به برگهای سبزش اضافه می شه! گاهی تک وتوک دونه های برف درشت می یاد که شاید باد اونا رو از رو کوهها می یاره و خیلی زیبان
پسری که با MP3 تو گوشش هر روز می یاد و جزوهاشو رو میز پهن می کنه و همونطور که موسیقی گوش می ده اونا رو زیر و رو می کنه و خیلی های دیگه . . .اونا هر کدوم دنیای خودشونو دارن. شادن یا غمگین، مشکلی دارن یا نه؟ این چیزیه که مال خودشونه، دنیایی که ما راهی به اون نداریم و فقط شاید بتونیم حدس و گمان بزنیم! تنهایی دنیاییه به وسعت همه آدمهایی که سهمی از اون دارن. دنیایی پر از رمز و راز و زیبایی که فقط و فقط مال خود خود آدماس و ما مجبوریم که به اون احترام بذاریم چون خودمون هم سهمی از این دنیا داریم و می خوایم حریمش حفظ بشه


15/12/88
فریده عصاره

۱۳۸۸/۱۲/۱۳


سنگ، رنگ، چشم، دل
رنگهای پنهان خدا
در عکسهای مرتضی حیدری
کافه رمنس دهم تا بیست و چهارم اسفند 88
10:30 تا 22:30

۱۳۸۸/۱۲/۵

داستانهای روزمره


هفته چهارم از ماه دوم
معمولا آدما قابای مختلفی دارن و تو هر جایی ممکنه
با یکی از قاباشون ظاهر بشن، اما کافه از اونجاهاییکه آدما دوست دارن بیان توش و یه مدت استراحت کنن و آرامش داشته باشن و برای همین بیشتر اونا رو می شه بدون قاب دید. مثلا روزی که یه زوج هنرمند سینمایی به اتفاق پسرکوجولوشون و تعدادی از دوستاشون اومدن. زن یه مادر مهربون بود و مرد پدر خانواده و من با پسر کوچولوشون کلی بازی کردم و اونم برامون نقاشی کشید و من اونو زدم به کتابخانه کافه و یا هنرمند دیگه ای که حالا تقریبا مشتری ثابت ما شده و با دوستانش اغلب می یاد.
جوونایی که ما از دور ممکنه قضاوت کنیم که چنین اند و چنان و وقتی می یان میبینی بچه های سالم و درس خونین که برای تفریح و استراحت می یان، دو سه ساعتی قهوه می خورن و چای و گاهی و شطرنج و منچ و مارپله بازی می کنن.
اینجا آدما دوست ندارن با قابای تکراری و نخ نما یا خسته کنندهء بیرونشون بیان، و برای مدتی خودشون می شن.
یه روز یادمه که پیرمرد فرانسوی اومد و سفارش اسپرسو داد. پشت میز شماره 6 که رو به منظره حیاط بود نشست و با لذت و آرامش قهوه شو خورد و مدتی دیوار روبروی مارو که پر از گیاه چسب و هیدراست تماشا می کرد و تو خودش بود. بعد هم خودش فنجان و نعلبکیشو آورد تحویل داد و حساب کرد و رفت و من از این لذت و آرامش اون لذت بردم. ما تو زندگی روزه مره، تو نون و نمک، تو کار و ماشین، تو دود و صدا گم شدیم و از خودمون و لذت زندگی و آرامش، دور. خوبه گاهی به خودمون سری بزنیم.

17/11/88
فریده عصاره

۱۳۸۸/۱۱/۲۱

داستانهای روزمره




هفته سوم از ماه دوم
تا قبل از اینکه کافه خودمونو بزنیم، آدم کافه رویی نبودم و هیچ تجربه زنده ای از بافت کافه و جنس آدمایی که اونجا رفت وآمد داشتن، نداشتم. تنها تجربه من بر میگشت به چند فیلم قبل از انقلاب که هیچ تصویر دلچسبی نبود و چند کافه در فیلم های خارجی که بعضی از کافه هاشونو دوست داشتم. مثل کافه پاریس تو فیلم مودگلیانی. یواش یواش با فضای کافه و آدم های کافه رو آشنا شدم.
مثلا آقای سردبیری که یه روز اومد و پشت یه میز نشست و سفارش شکلات داغ داد. ساعتها نشست، سیگار کشید، خوند و نوشت. موقع رفتن پرسید :"ببخشید شماره اون میز چنده؟" و جواب شنید :" 7". بعد از اون هر وقت می یومد پشت همون میز می نشست و همون سفارش رومی داد مگر اینکه میز از قبل پر شده باشه.
یا دختر ساکتی که هر روز صبح می یومد و یک راست می رفت پشت میز شماره 9 و قبل از هر چیزی یک زیر سیگاری می خواست. گاهی یکی دو ساعتی می نشست و گاهی یکی دو تا از دوستاش بهش ملحق می شدن. یا دانشجوهای دانشکده حقوق که دیگه اینجا شده بود محل درس و قرارشون و همیشه اسنک مرغ و شیک سفارش می دادن.
آدمهای عبوری هم بودن که گاهی، بعد از مدتی مشتری ثابت می شدن و گاهی هم عبوری می موندن.
کافه حال و هوای خاصی داره با آدمهای خاص. آدمهایی از هر تیپ و دسته ولی اغلب تحصیل کرده، دانشجو و هنرمند خلاصه بعد از این مدت یه چیزی رو فهمیدم " کافه با خودش عادت می آره، یه عادت خوب و شیرین!" عادت به میزت، عادت به آدمای کافه، عادت به نوع چیزی که می خوری و عادت به مکان آروم و امن برای نشستن، فکر کردن و استراحت. با یه سیگار و یه قهوه ملایم.

فریده عصاره

۱۳۸۸/۱۱/۹


سکوت را صدا بزن
سکوت اولین قدم ز عمق شور و آرزو ست
سکوت اولین جهش به شور و عشق و گفتگو ست
سکوت تازیانه ای به جهل و گم شدن ز خود
سکوت هم ترانه ای ز جان و روح و عقل خود
سکوت اولین قدم
سکوت اولین جهش
صدا بزن صدای عشق
پس از تامل و کنش
تامل و تفکرت چراغ راه پیش تو
ز بعد آن تصورت بود ز عمق خویش تو
سکوت اولین قدم
سکوت اولین جهش
صدا بزن صدای عشق
پس از تامل و کنش

حمید خوانساری
29/9/88