۱۳۸۸/۱۱/۲۱

داستانهای روزمره




هفته سوم از ماه دوم
تا قبل از اینکه کافه خودمونو بزنیم، آدم کافه رویی نبودم و هیچ تجربه زنده ای از بافت کافه و جنس آدمایی که اونجا رفت وآمد داشتن، نداشتم. تنها تجربه من بر میگشت به چند فیلم قبل از انقلاب که هیچ تصویر دلچسبی نبود و چند کافه در فیلم های خارجی که بعضی از کافه هاشونو دوست داشتم. مثل کافه پاریس تو فیلم مودگلیانی. یواش یواش با فضای کافه و آدم های کافه رو آشنا شدم.
مثلا آقای سردبیری که یه روز اومد و پشت یه میز نشست و سفارش شکلات داغ داد. ساعتها نشست، سیگار کشید، خوند و نوشت. موقع رفتن پرسید :"ببخشید شماره اون میز چنده؟" و جواب شنید :" 7". بعد از اون هر وقت می یومد پشت همون میز می نشست و همون سفارش رومی داد مگر اینکه میز از قبل پر شده باشه.
یا دختر ساکتی که هر روز صبح می یومد و یک راست می رفت پشت میز شماره 9 و قبل از هر چیزی یک زیر سیگاری می خواست. گاهی یکی دو ساعتی می نشست و گاهی یکی دو تا از دوستاش بهش ملحق می شدن. یا دانشجوهای دانشکده حقوق که دیگه اینجا شده بود محل درس و قرارشون و همیشه اسنک مرغ و شیک سفارش می دادن.
آدمهای عبوری هم بودن که گاهی، بعد از مدتی مشتری ثابت می شدن و گاهی هم عبوری می موندن.
کافه حال و هوای خاصی داره با آدمهای خاص. آدمهایی از هر تیپ و دسته ولی اغلب تحصیل کرده، دانشجو و هنرمند خلاصه بعد از این مدت یه چیزی رو فهمیدم " کافه با خودش عادت می آره، یه عادت خوب و شیرین!" عادت به میزت، عادت به آدمای کافه، عادت به نوع چیزی که می خوری و عادت به مکان آروم و امن برای نشستن، فکر کردن و استراحت. با یه سیگار و یه قهوه ملایم.

فریده عصاره

۲ نظر:

  1. سلام
    كافه تان مستدام
    چند وقت پيش اوومدم و در لا به لاي اين همه شلوغي هاي روزهايم ،كافه تان را پيدا كردم ....
    كمي نشستم ....از آن روز وسوسه كافه رومنس من را رها نميكند.
    بر خلاف شما من خيلي "كافه"(كافي شاپ) رو هستم ،اما كافه شما بدجوري آدم را پاگير ميكند...ادم دلش ميخواهد باز هم سري ...سركي به آنجا بكشد ...

    پاسخحذف
  2. ناشناس۲۳.۶.۸۹

    من اهل جنوب ايران شهرستان آبادان مي باشم كه گذري به كافه مربوط زدم بسيار جالب وجذاب بود حالا كه به شهر خودم برگشتم باز هم دوست دارم برگردم و وقتهاي بسيار زيادي درآن مكان سپري كنم . كورش =آبادان

    پاسخحذف