۱۳۸۸/۱۲/۵

داستانهای روزمره


هفته چهارم از ماه دوم
معمولا آدما قابای مختلفی دارن و تو هر جایی ممکنه
با یکی از قاباشون ظاهر بشن، اما کافه از اونجاهاییکه آدما دوست دارن بیان توش و یه مدت استراحت کنن و آرامش داشته باشن و برای همین بیشتر اونا رو می شه بدون قاب دید. مثلا روزی که یه زوج هنرمند سینمایی به اتفاق پسرکوجولوشون و تعدادی از دوستاشون اومدن. زن یه مادر مهربون بود و مرد پدر خانواده و من با پسر کوچولوشون کلی بازی کردم و اونم برامون نقاشی کشید و من اونو زدم به کتابخانه کافه و یا هنرمند دیگه ای که حالا تقریبا مشتری ثابت ما شده و با دوستانش اغلب می یاد.
جوونایی که ما از دور ممکنه قضاوت کنیم که چنین اند و چنان و وقتی می یان میبینی بچه های سالم و درس خونین که برای تفریح و استراحت می یان، دو سه ساعتی قهوه می خورن و چای و گاهی و شطرنج و منچ و مارپله بازی می کنن.
اینجا آدما دوست ندارن با قابای تکراری و نخ نما یا خسته کنندهء بیرونشون بیان، و برای مدتی خودشون می شن.
یه روز یادمه که پیرمرد فرانسوی اومد و سفارش اسپرسو داد. پشت میز شماره 6 که رو به منظره حیاط بود نشست و با لذت و آرامش قهوه شو خورد و مدتی دیوار روبروی مارو که پر از گیاه چسب و هیدراست تماشا می کرد و تو خودش بود. بعد هم خودش فنجان و نعلبکیشو آورد تحویل داد و حساب کرد و رفت و من از این لذت و آرامش اون لذت بردم. ما تو زندگی روزه مره، تو نون و نمک، تو کار و ماشین، تو دود و صدا گم شدیم و از خودمون و لذت زندگی و آرامش، دور. خوبه گاهی به خودمون سری بزنیم.

17/11/88
فریده عصاره

۱ نظر:

  1. لیلی۵.۱۲.۸۸

    خوشحالم که هستید چون محیطتون واقعا رویایی بود یه جورایی آدمو میبره به فضایی که از کافه تو ادبیات قدیم خونده و هیچوقت مجالی برای درک کردن همچین جایی نداشته .برای بار اول همین نظر رو دارم و میدونم که به زودی بیشتر همدیگرو میبینیم .خسته نباشید

    پاسخحذف