۱۳۸۹/۴/۱۳

داستانهای روزمره

هفته سوم از ماه هفتم
زندگی گذرگاه خاطره ها و یادها ست. خاطرات به وقوع پیوسته و نپیوسته. هر لحظه یا خود حاصل خاطرات گذشته س یا خود تبدیل به خاطره ای برای آینده می شده. در حقیقت تموم زندگی خاطره س. جوونایی که می یان اینجا، یا دنبال خاطره های روزهای رفته شونن یا این لحظه های جوونیشون تبدیل به خاطرات آینده شون می شه. ولی آدمایی می یان اینجا که از آدمایی که قبلا تو این مکان بودن یا خود این مکان در هویتهای قبلی ش خاطره هایی داشتن. آدمهایی با موهای سفید، گاه با عصا و با پشتهای خمیده. آدمهای باحالی که دیدنشون یه جورایی تو رو با خودشون می بره تو اون روزا. از خاطراتشون تعریف می کنن یا برای ما یا برای خودشون در حقیقت اونارو مرور و باز خونی میکنن. پیر مردی که با صاحب قدیمی این ملک هم کلاس بوده از روزهای درس ومدرسه و شیطنت می گه. پیر مرد دیگه ای از روزگاری که اینجا خونه دوست قدیمیش بوده و می یومده و همین جایی که امروز نشسته قهوه خورده، می نشسته و با چای تو استکان کمر باریک ازش پذیرایی می شده. پیر مرد فرتوتی از چند سال پیش می گه که اینجا رستورانی بوده و اون فامیل صاحب رستوران بوده و خیلی های دیگه. میان و ساعتها می شینن و زندگیشون و خودشون رو ورق می زنن و مرور می کنن و ما هم با اونا تماشگر خاطرات شیرین و تلخشون می شیم و وقتی به موهای سفید و قد خمیدشون نگاه میکنیم گذر لحظه و خاطره ها و یادها رو تو صورت و اندامشون می بینیم و یه رابطه همدلی و دوستی بین ما ایجاد می شه که به این ساختمون و روزگاری که بهش گذشته بر می گرده. ما خاطره ها رو دوست داریم. نمی دونم ما اونا رو می سازیم یا اونا زندگی ما رو می سازن یا هر دو، ولی اینو می دونم که همه ما و همه لحظه هایی که می یانو می رن خاطره می شن و یه روز می شه که ما همه می شیم خاطره دیگران. خاطره ها رو پاس بداریم و دوستشون داشته باشیم چون خودمونم دیروز دیگران و امروز و فردای دیگرانیم.
ساده نبینیم و ساده زندگی نکنیم، ولی ساده باشیم مثل گذر لحظه های پر خاطره.
فریده عصاره

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر