۱۳۸۹/۲/۱۲

داستانهای روزمره


هفته اول از ماه پنجم

همیشه بهار که می یاد، یه حال و هوای خاصی دارم. وقتی می بینم که طبیعت با چه عجله ای شروع به سبز شدن می کنه، وقتی رویش جوونه ها رو از دل خاک می بینم، انگار صدای شکفتن گلها و شکوفه ها رو میشنوم و همینطور صدای این رویش را از درون خودم هم می شنوم. انگار منم پوست می اندازم و زندگی از عمق وجوم جوونه می زنه، خیلی این حال و هوا رو دوست دارم. امسال سبزی طبیعت و شکفتن بهار تو کافه روبروی نگاهمه. دیوار رو به رو پنجره رو به حیاط کافه یه پارچه سبز شده. گاهی تعجب می کنم که این همه سبزی از کجا و با چه عجله ای روی دیوار در اومده. مشتری ها، پنجره های رو به حیاط رو خیلی دوست دارن و برای نشستن پشت میزهای رو به سبزی حیاط با هم رقابت می کنن. عجیبه که بهار و شکفتن با اینکه سالهای سال و قرنهای قرن که تکرار می شه ولی همیشه یه پدیده نو و جذاب و چشم گیره. زندگی همین جوریه یه تکرار نا مکرر مثل یه رود جاری. هر روز خورشید طلوع می کنه، غروب می کنه، هوا سرد می شه، گرم می شه، روز می شه، شب می شه، اما هر روز یه روز جدیده و یه شروع تازه که می تونه همه چیزو تغییر بده. ما به زندگی عادت می کنیم و به گذر لحظه ها و گاه تغییرات و فرصتهای تغییر و نمی بینیم و همین شاید باعث بشه که از فرصت ها مون خوب استفاده نکنیم و زمان رو از دست بدیم.
جوونه های زندگی دائم در وجود ما درحال زایش و رویشه و ما هر لحظه می تونیم با این رویش زندگی تازه تر و نو تری را تجربه کنیم. فقط نباید به زندگی عادت کنیم و ا ز کنارش بگذریم یا بدتر از اون، ‌بذاریم اون از کنارمون بگذره. خوب گوش بدیم صدای پای بهار و شکفتن جوونه را بشنویم و سبز شدن برگها و طبیعت رو حتی از پشت پنجره ببینیم و یادمون نره که زندگی در وجود ما هم دائم داره شکوفه می زنه.

فریده عصاره

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر